یادگار

 

آنچه می ماند به نامم یادگار
یک ، کتاب یادتن دو هم کغار

نه پسر نه دختر و همسر بود

این دو باشند حاصلم از روزگار


این دوتا تنها فقط مال منند

شمه ای از حال و احوال منند

من مسافر هستم و من می روم

این دوتا ردی به دنبال منند


گر که مقصودت شناخت بنده است

بنده ای کز این جهان دل کنده است

رهنمایت این دو مکتوب من است

این دو تا کز من فقط جا مانده است


غیر از این بشنو ولی باور مکن

تکیه برخود کن تو بر دیگر مکن

نیک و بد با هم دو بال آدمند

جز به انصاف هیچ کس داور مکن


این زمان که میل به رفتن کرده ام

سه طلاقه هرچه خواستن کرده ام

خاتمه دادم به شعر و شاعری

من وداع با شعر گفتن کرده ام


زندگی بی شعر نبودن بهتر است

این نبودن را سرودن بهتر است

این سرودن را نه با شعر وکلام

با عمل آن هم پریدن بهتر است


چون پریدن آسمانی می شود

فارغ از این جسم فانی می شود

می رود بالا به سان ذره ای

ذره ای که خود جهانی می شود


حالیا تو بد بخوانی یا که خوب

من نی ام ، نی ، از نیستان جنوب

نیک و یا بد چه تفاوت بهر این

ابر باران زای دلگیر غروب

........................................................................

 آخرین خواسته ی صالح سنگبُر از من، قبل از مرگِ خود خواسته اش ، به روز رسانی  صفحه اش با این شعر بود .

نظرات 70 + ارسال نظر
فرزاد شنبه 11 شهریور‌ماه سال 1385 ساعت 12:44 ب.ظ http://jaski.mihanblog.com

سلام. خدا رحمتش کنه ولی چرا خود کشی.....

آنا شنبه 11 شهریور‌ماه سال 1385 ساعت 12:46 ب.ظ http://anapourna.persianblog.com

روحش شاد !!

کشمیری شنبه 11 شهریور‌ماه سال 1385 ساعت 01:42 ب.ظ http://porteghale206.blogsky.com

گاهی کلمه هیچ اش نمی آید از درک و ارتفاع درد شاعر

مجتبی شنبه 11 شهریور‌ماه سال 1385 ساعت 02:03 ب.ظ http://weblog.mojtababahmani.com

روحش شاد اما چرا.....؟

گوگانا شنبه 11 شهریور‌ماه سال 1385 ساعت 03:36 ب.ظ http://googana.blogsky.com

خدا رحمتش کنه............اما چرا خودکشی!!!!!!

چوک سورو شنبه 11 شهریور‌ماه سال 1385 ساعت 04:26 ب.ظ http://suru.blogsky.com

سـر خـو پیش کسی خـم نکـنی
بـی خـو در منـده ی ماتم نکنی

( بومی سروده - صالح سنگبر )

نخواست سرش پیش کسی خم بکند ، و اینچنین با زندگی وداع کرد .
یادش گرامی باد

کامیرا شنبه 11 شهریور‌ماه سال 1385 ساعت 04:32 ب.ظ http://bandarabbascity.blogsky.com

...

سامان شنبه 11 شهریور‌ماه سال 1385 ساعت 05:12 ب.ظ http://sahelha.blogspot.com

میشه بگین ، یعنی چی که خودش را کشت؟ البته هر کس حق داره راجع به زندگیش هر تصمیمی بگیره ولی خب ..

گن جیش کک شنبه 11 شهریور‌ماه سال 1385 ساعت 05:34 ب.ظ

مهم اینه که ادم جرات ترکوندن داشته باشه باقیش اصلا مهم نیست که چی می شه. بقیه چی می گن ...

حسین شنبه 11 شهریور‌ماه سال 1385 ساعت 06:17 ب.ظ

از شنیدن این خبر خیلی ناراحت شدم . یکی لطف کنه و جزئیات ماجرا رو توضیح بده . خدا رحمتش کنه .

چک چوکو شنبه 11 شهریور‌ماه سال 1385 ساعت 06:31 ب.ظ

روحش شاد باد ...

بهراد شنبه 11 شهریور‌ماه سال 1385 ساعت 06:55 ب.ظ

سلام
اعتراف میکنم که آقای صالح سنگ بُر را نمیشناختم.
ولی واقعا متاسر شدم.
و مطمئن هستم که آخری نخواهد بود .
به امید روزی که من اشتباه کرده باشم .

اهل شنبه 11 شهریور‌ماه سال 1385 ساعت 10:48 ب.ظ http://abed.blogsky.com

سلام صالح
دلم بسیار خوش است به حالی که کنون داری
حالا قدم بزن در محوطه ی دنیایی دیگر دنیایی کهخود ساخته ایش.....قدم بزن با شاملو و اخوانی که دوستش داشتی
سلام ما را هم برسان
اینجا کسی چشم به راه کسی نیست
خوشا ....
سلام صالح سلام

چوک لنگه شنبه 11 شهریور‌ماه سال 1385 ساعت 11:04 ب.ظ http://lengeh.blogsky.com

خیلی غم انگیز بود فرجامش....
چرا چرا چرا ؟؟؟؟؟/

اسد مذنبی یکشنبه 12 شهریور‌ماه سال 1385 ساعت 01:42 ق.ظ http://www.shahrvand.com

با سلام
صالح خودکشی نکرد ، ناشناسی به هم ریش صالح ، محمد مذنبی که برادر من باشد زنگ می زند چون تنها شماره تلفن محمد توی جبش بوده و می گوید صالح مرده ، وی نیز به پلیس زنگ می زند و به هتل اطلس در میدان قدس یعنی جایی که جسد در آنحا پیدا شد می روند . ناشناس را همه می شناسند همانهایی که فروهر ها و مختاری ها را کشتند . بعد از اینکه وبلاگش راه افتاد تبریک گفتم جواب داد اگر نمی توانم جواب ای میلت را بدهم بخاطر این است که اینروزها قدری می ترسم .... باقی قضایا را خودتان می دانید . صالح به هیچ وجه اهل خودکشی نبود . صالح بت جوانان و وبلاگ نویسان بندر بود و اینان دوست ندارند کسی بت شود ....
اما صالح نمرده است و صالح ها نمی میرند . مگر فروهر ها و مختاری ها و پوینده ها و اکبر محمدی ها مرده اند ؟ هرگز

اسد مذنبی یکشنبه 12 شهریور‌ماه سال 1385 ساعت 08:24 ق.ظ http://www.shahrvand.com

سلام مجدد
دوستان در رابطه با مرگ صالح مطرح کرده اند که ایشان خودکشی کرده ،که اگر چنین باشد سوالات وفرضیات زیر مطرح میشود :
۱-چرا کسی که جسد را پیداکرده به عوض اینکه به پلیس زنگ بزند به هم ریش وی تلفن کرده؟
۲- کسی که جسدی را پیدا می کند از ترس اثر انگشت جیب متوفی را نمی گردد تا تلفن بستگان وی را پیدا کند و به آنها زنگ بزند؟
۳- کسی که جسد را پیدا کرده از کجا اینقدر مطمئن بوده که تلفن باجناق صالح در جیب ایشان بوده؟
۴- کسی که جسد را پیدا کرده چرا خود را معرفی ننموده ؟ چون جسد که توی کوچه نیفتاده بلکه توی هتل بوده؟
۵-مگر اینکه ناشناس از تصمیم خودکشی صالح باخبر بوده دراینصورت چرا سعی نکرده جلو اینکار را بگیرد؟ و چرا بقیه دوستان را خبر نکرده تا صالح را منصرف نمایند؟
۷ - چرا نتایچ کالبد شکافی را به کرمان فرستاده اند ؟ البته من نمی دانم بندر چنین آزمایشگاههایی دارد یا خیر.
یک حرف خودم را باید با عرض پوزش تصحیح کنم که من به شخص صالح ای میل نزدم ، به دوست مشترک مان ای میل زدم و صالح پیغام داده بود که ممنون ولی به فلانی بگو دلشوره دارم و نمی توانم جوابش را بدهم و حتی سربسته به برادرم محمد ( هم ریش خودش) گفته بود اسد سری به وبلاگم زده

محمد خواجه‌پور یکشنبه 12 شهریور‌ماه سال 1385 ساعت 09:54 ق.ظ http://gerash.blogspot.com

هنوز نفرین رامی هوای بندر را شرجی کرده است.

موگ یکشنبه 12 شهریور‌ماه سال 1385 ساعت 11:05 ق.ظ

هیچ چیز خوب نیست ..حالا

خودکشی کسی چون او یعنی هیچ چیز خوب نیست یعنی هوا نیست..یعنی خفه ام کردنددددددددددد.

سیاورشن یکشنبه 12 شهریور‌ماه سال 1385 ساعت 11:12 ق.ظ http://www.siavarshan.blogsky.com

سلام جناب مذنبی ! صالح خودکشی کرد ...مدتها به دنبال این قضیه بود ...همان روز هم به مسافر خانه دیگری رفته بود که جا نداشت ... در همین شعر یادگار همه چیز را به وضوح نشان می دهد ...اگر اینها کافی نیست به برادرتان زنگ بزنید و بخواهید که صفحه اول نوشته ای که از صالح در آن مکان کشف شده را برایتان بخواند ...متن دقیق را ندارم ولی گفته بود که من با میل خود این کار را کرده ام ...از صاحب مسافرخانه پوزش می طلبم ...چاره ی دیگری نداشتم ... و حتی سفارش کرده بود که پول مسافرخانه را هم بدهند ... و البته از زبان محمد مذنبی شنیدم که گفت : از نوشته اش اینگونه بر می آید که او از مرگ خود و چیزی که برای خودکشی استفاده کرده مطمئن بوده است ...از شما و دیگردوستان خواهش می کنم در نوشتن نظراتشان دقت بیشتری به خرج دهند ...صالح پیام ها و کامنت هایش را خیلی دوست داشت !

اسد مذنبی یکشنبه 12 شهریور‌ماه سال 1385 ساعت 04:49 ب.ظ

سلام سیاورشان عزیز
باز هم این سوالاتی که من مطرح کرده ام بی پاسخ می ماند، یازهم با دوست مشترک مان تماس گرفتم ، مرا قسم داد چون در ایران است اسمش را نیاورم می گفت صالح از چیزی می ترسید ، کسی که تصمیم به خودکشی گرفته آیا از مرگ میترسد؟دوست مشترک اصرار کرده بود اقلا بیا و تلفنی از پیش من چند کلمه صحبت کن اما...
سیاورشان عزیز
باید در غربت باشی تا ببینی که مرگ عزیزان چقدر ناگوار است و چطوری مچاله ات میکند. من منطق شما را تحسین می کنم که انسان باید در نوشتن عجله نکنداما ما در این سالها چیزهایی دیده ایم و مصیبت هایی دیده ایم که بر اهل فرهنگ رفته است که منطق در مقابل شان رنگ میبازد
سیاورشان عزیز
برخی دوستان صالح را از طریق وبلاگش و شعرهایش می شناسند اما ما نوجوانان قبل از انقلاب با صالح ها بزرگ شده ایم . آن موقع که صالح به زندان رفت سال ۵۴ -۵۵ و قبل از آن که فوتبالیست محبوب بندر بود.
در هر صورت با پوزش از شما و همه دوستداران صالح و
سپاس از شما که همیشه همراه و یار و یاور صالح بودید و هستید.

آنتیگون یکشنبه 12 شهریور‌ماه سال 1385 ساعت 05:19 ب.ظ

رفتی؟...ما هم میرفتیم که شنیدیم رفتی...فقط اینجا باش و بنویس برای ما...

هرا یکشنبه 12 شهریور‌ماه سال 1385 ساعت 08:59 ب.ظ


...ما همه هیچ ما همه نگاه
ودر میان این همه حرف درود بر معرفت سیاورشن که در این ماه های آخر در میان همه ما اهل حرف برای صالح اهل دوستی بودو چه امید ها که در دلش زنده نشده بود اما
...وناگهان چه زود دیر می شود

اسد یکشنبه 12 شهریور‌ماه سال 1385 ساعت 10:20 ب.ظ

خدمت همشهریان خوب و نازنینم
با عرض تسلیت به شما عزیزان بخاطر خودکشی صالح ، بعرضتان می رسانم که من در هیچ کجا نه کامنت گذاشته ام و نه اظهار نظری نموده ام!!!
لطفا بیشترمراقب باشید
پیروز و سربلند باشید و دنیا به کامتان
اسد مذنبی - کانادا

داماهی دوشنبه 13 شهریور‌ماه سال 1385 ساعت 02:10 ب.ظ

در نگاه دور دست جز کاروان خسته ی دلسوختگان جنبنده ای نمیبیند.... روحش شاد....

حسین دوشنبه 13 شهریور‌ماه سال 1385 ساعت 05:01 ب.ظ

جناب مذنبی ! سوء استفاده از مرگ فردی چون صالح در جهت امیال خود ، کار درستی نیست .

ماه لی لی سه‌شنبه 14 شهریور‌ماه سال 1385 ساعت 04:08 ب.ظ

روحش شاد وروانش جاودانه باد

اسد سه‌شنبه 14 شهریور‌ماه سال 1385 ساعت 06:57 ب.ظ

همشهریان عزیز
نظر شخص مرا در مورد خودکشی صالح می توانید همراه با عکس ایشان در سایت پیک ایران بخوانید.
سپاسگذارم - اسد مذنبی
لینک مطلب:
http://web.peykeiran.com/new/iran/iran_news_body.aspx?ID=33461

[ بدون نام ] چهارشنبه 15 شهریور‌ماه سال 1385 ساعت 07:51 ق.ظ

بسم الله الرحمن الرحیم
انا لله وانا الیه راجعون
بدینوسیله از کلیه سروران گرامی ـدوستان وآشنایان ـ ورزشکارانـهنرمندان ـ پیشکسوتان ورزش هرمزگان ـ شهرداری وشورای محترم شهر بندرعباس ـ اداره کل فرهنگ وارشاد اسلامی واداره کل تربست بدنی استان هرمزگان و تمامی عزیزانیکه در مراسم تشییع ـتدفین وترحیم مرحوم مغفور شادروان صالح سنگبر شرکت نموده یا با نوشتن آگهی ـ پیام تسلیت و پارچه وپلاکارد و تماس تلفنی اظهار همدردی نموده اند صمیمانه تشکر و قدردانی نموده؛سعادت ؛سلامتیو توفیق روزافزون همگان را از درگاه خداوند متعال مسلت می نماییم
خانواده مرحوم صالح سنگبر

چوک محله چهارشنبه 15 شهریور‌ماه سال 1385 ساعت 07:19 ب.ظ http://sarekoocha.blogsky.com

دلم امشو هوای صالح ایکه
بدو صالح که غم بی مه له ایکه

بدو صالح بگـَه شعری دوبارهَ
بُنُس مرحم رو زخم پارهَ پارهَ

[ بدون نام ] پنج‌شنبه 16 شهریور‌ماه سال 1385 ساعت 09:01 ب.ظ

بسم الله الرحمن الرحیم
دوستان عزیز ورفقای پر مدعا آیا از خود سوال کرده ایم چرا صالح هم رفت؟ باز ندانستیم صالح چه می کرد ، چه می خورد، کجا می خوابید و چگو نه روزگار را می گزراند و چرا چنین مرگی را انتخاب کرد . ما که ادعا می کنیم او را می شناختیم ، او را نمی شناختیم . یا اگر در کوی و برزنی به او برمی خوردیم خود را به ناشناسی می زدیم و راحت و آسوده از کنار او گذر می کردیم .اگر چنین نیست در خلوت خود کمی فکر کنیم چند بار به درب منزل صالح مراجعه کرده ایم و از اوضاع واحوال او و خانواده اش پرسیده ایم .
شب اول فوت آن مرحوم خود شاهد بودم به جای آن که سوال کنند چرا چنین شد سراغ دست نوشته ها، مقاله ها و اشعار او را می گرفتند .
آیا می دانید چرا خودش را کشت و چنین مرگی را برای خود انتخاب کرد ؟ پس بدانیم و به گفته ها یش گوش و عمل کنیم همین طور به انتخاب او احترام بگذاریم . شاید درس عبرتی برای ما و آیندگان باشد .
قسمتی از وصیت نامه آن مرحوم که به عنوان سند زنده و مدرک رسوایی ما بجا مانده را بخوانید وخود قضاوت کنید .
علت تصمیم :((فقر و نداری به تبعات جانکاه و گزنده ی رنج آور سال های متوالی تاب و تحمل را از این جانب گرفته است و باز با کمال تاسف هیچ روزن و افقی در مقابل خود نمی بینم لذا چاره ای جز خاتمه دادن به این زندگی همراه با مرارت و سختی ندارم هر کس پرسید همین را بگویید واز خداوند بزرگ تقاضای عاجزانه دارم مرا عفو فرماید ))
در قسمت دیگری از وصیت نامه ذکر کرده (( برایم مجلس ختم نگیرید یا مراسمی ساده برگزار کنید ))
در پایان از کلیه ی دوستداران قلبی صالح که همیشه یار ویاور خانواده اش بوده و هستند تشکر می کنم ؛دستان پر محبتشان را می فشارم و به همگی خسته نباشید و خدا قوت می گویم
با تشکر و پوزش

کاظم پنج‌شنبه 16 شهریور‌ماه سال 1385 ساعت 11:41 ب.ظ

جناب آقای سیاورشن ،

با عرض سلام و احترام ٬
در صورتیکه صلاح بدانید و قبول زحمت بفرمایید ( آنچنانکه تا کنون ) ، ایده ای دارم برای ماندن صالح پس از رفتنش :
1 - پروند را ، مثل یک میراث گرانقدر فرهنگی ، زنده نگهدارید و مرتب به روزش کنید . حتی تبدیلش کنید به سایت .
2 - سرایی بسازیدش برای صالح ، رامی ، کرمی و تمامی فقیدان عزیز هنر و فرهنگ هرمزگان ( در بر گیرنده آثار ، بیوگرافی و . . . . آنان )
3 - بنای اصلیش را بگذارید بر زبان و فولکور هرمزگان از براشت و بستک گرفته تا بشکرد و جاسک .
4 - " پروند ْ ی یاشد همیشه آویخته و آماده برای هر که بخواهد صعود کند از نخل راست قامت و سرافراز زبان این خطه تا دستیابی به « پنگ » های بارور فرهنگ مردم آن .
5 - پاتوقی باشد برای میعاد تمامی استعدادهای ادب و فرهنگ هرمزگان ، آنچنانکه آرزوی صالح بود ( البته از نوع مجازیش ) ( که میتواند مکمل نوع بیرونی آن - در صورت تحقق - گردد و زائر سرای تمامی مشتاقان با هر بعد مسافت ) .
6 - جایگاهی باشد برای اطلاع رسانی روزآمد رویدادهای فرهنگی استان .
7 - پایانه ای باشد نه شخصی ، که عام ، برای درج آثار شعر و داستان و . . . . هنروران مستعد حال و آینده .
8 - و صندوقی در آن پیش بینی کنید تا ما اظهار تاسف کنندگان فعلی ، در آن استعانتی بگذاریم به فراخور حال و تمایل ، با توکیل تام به حضرتعالی ، برای آنکه دوباره نگوییم چگونه بزرگی به نان شب محتاج بود ، و نیز به تشخیص خود مدد رسانی به استعدادهایی که توان مالی نشر آثارشان نیست ، یا راه اندازی شب شعر ، داستان خوانی ، یا تجدید نشر با کیفیت آثار در گذشتگان این راه .
بدیهی است با فراخوان حضرتعالی ، سروران دیگر که درایتی بیش از من دارند میتوانند نضج بیشتری بخشند این ایده خام را.

سرافراز باشید .

راستی : ْ آفتاب هم آب است که آفت زده باشد ْ یعنی چه ؟


چوک محله شاه حسینی یکشنبه 19 شهریور‌ماه سال 1385 ساعت 11:12 ب.ظ

شتاب کن صالح
شتاب کن اینجا منشین
تو که دونده دو استقامت بودی
تو به خط پایان رسیدی
تو اول شدی
((تا وقتی او زنده بود سراغش را هم نمی گرفتند حالا که رفته از او می گویند واقعآ تو چه لجن زاری داریم دست و پا می زنیم دنیای کثیف مرده پرست تا او بود ه کسی سراغش رو می گرفت.....۰ تا تو قدر مه بدونی دیر ابو .دیر ابو. دیر ابو

.. دوشنبه 20 شهریور‌ماه سال 1385 ساعت 12:00 ق.ظ

بسم الله الرحمن الرحیم

فقط تسلیت ...

دکتر سیامک راد سه‌شنبه 21 شهریور‌ماه سال 1385 ساعت 03:25 ق.ظ

خودکشی چنین مردی بعید به نظر می رسد . ظاهراْ هم کسی جرئت حرف زدن ندارد . باید اصل قضیه را دریافت .

حسین دوشنبه 27 شهریور‌ماه سال 1385 ساعت 08:06 ب.ظ http://daam.blogsky.com/

من نمی دونم چرا اینقدر برخی خودکشی رو محکوم می کنن این برمی گرده به اعتقادات مذهبی اما قرار نیست به مردم تهمت و اتهام بزنیم آن هم آدم بزرگی مثل صالح که در بدبختی زیست و نه صدایش در آمد و نه پیش کسی سرخ کرد به نظر من مرگ خود خواسته از این زندگی نکبت بار خیلی بهتر است. دوستان را به شرایط سیاسی-اجتماعی ایران زمان هدایت رجوع می دهم و خودکشی این نویسنده بزرگ را یادآور می شوم.

مهدی پنج‌شنبه 30 شهریور‌ماه سال 1385 ساعت 12:41 ق.ظ http://keychem.blogfa.com

حالا که رفتن...همه یادشو هندن که ای دیری مام خالو مهسته بی خبر...

عسل شنبه 22 مهر‌ماه سال 1385 ساعت 03:42 ب.ظ

سلام
شعر استاد خیلی قشنگ بود ولی از این دلم گرفته که چرا استاد با این حس به استقبال مرگ شتافت......

رکسانا پنج‌شنبه 2 آذر‌ماه سال 1385 ساعت 11:07 ق.ظ http://www.kiana69.blogfa.com

باز دل می ترسد، که مبادا روزی بروی از اینجا و بمانم تنها و بمیرم رسوا!
باز من می گریم که مبادا عشقم برود از یادت!!!
بدهی بربادم و بمیرم در غم
باز در رویایت دل من می ماند و به خود خندد که شده مجنونت!
تا کنون قلبم را اینچنین دیوانه.....من ندیدم هرگز

دختر رویدری سه‌شنبه 12 دی‌ماه سال 1385 ساعت 02:44 ب.ظ http://2khtarrooydre.blogfa.com/

تسلیت عرض می کنم.

[ بدون نام ] شنبه 14 بهمن‌ماه سال 1385 ساعت 11:01 ب.ظ

روحشان شاد

- شنبه 28 بهمن‌ماه سال 1385 ساعت 02:14 ب.ظ

متاسفم

الهه چهارشنبه 9 اسفند‌ماه سال 1385 ساعت 07:12 ب.ظ http://babayebaroon.blogfa.com

سلام آقای سنگبر ...
رفته بودم به وبلاگ اسحاق ، لینک شما رو دیدم یهو دلم خواست بیام اینجا ...
راستش یه کم غریبگی میکنم ، چون فکر کنم تمام کسایی که اینجا کامنت گذاشتن بندرین و من بیگانه...
خواستم کامنتا رو بخونم ولی یکی دو تا رو که شانسی خوندم منصرف شدم ... باز هم مرده پرستی ، من از این واژه بیزارم ، راستش رو بخواهید یه نفر تو وبلاگم اینو نوشته بود اینکه ما مرده پرستیم ولی اصلا واژه ی قشنگی نیس نه ؟... اخه ما که واسه همه مرده پرستی نمیکنیم ، همه که بعد مرگ ، عزیز نمیمونن ،‌ میخوام بگم مرده پرستی که نصیب هر کس نمیشه ... اصلا بی خیال ...
آخرین کامنت شما مال ۲۸ بهمنه ! ... یعنی ۱۱ روز پیش ... من که اگه یه روز بیاد و بره ، کسی برام کامنت نذاره حالم گرفته میشه...نمیدونم شاید براتون کامنت گذاشتن اما هنوز تایید نشدن ... کاش هیچ وقت تایید نشن چون مال شما هستن لازم نیس کس دیگه ای بخونه ...
واقعیتش من حرف زدن با رفته ها(نمیتونم بنویسم مرده ها ،‌ چون از این واژه هم بیزارم ) رو دوس دارم ،‌ نخندید جدی میگم ! ، نخیر ! گنوغ هم نیستم !(شایدم هستم .. مه گنوغوم مث خوم گنوغ موا ...آقای سنگبر «موا» یعنی چی؟ )... دوس دارم با رفته ها حرف بزنم چون مرگ آدما رو بیدار میکنه ، آگاه میکنه ،‌ باشعور میکنه ،‌ عالم میکنه ...میدونید چی میگم ؟... انقد عالم که همه رو میتونن درک کنن ... حتی اینکه یه نفر تو غروب یکی از آخرین چهارشنبه های سال دلش بگیره و بره تو وبلاگ یکی که نیس و براش کامنت بذاره و حرف بزنه ... وبلاگ خودمم اینجوریه !...صحبت با یکی که رفته !... یاد این ترانه ی ناصریا افتادم که : زنده ها خیلی براش کهنه بودن ، خودشو تو مرده ها جا زد و رفت ... منم زنده ها برام کهنه ن ... چه تفاهم غمناکی !... منتها با اینکه هوای تازه دلم میخواد اما خودمو تو غبارا نمیزنم !
الان حس میکنم اومدم سر مزارتون ، راستی مزار شما کجاست ؟... تو قطعه ی هنرمندا که نیس ... اونو ناصر تو دیماه افتتاح کرده (!!!)... و من چقدر خوشحالم که تا چند روز دیگه میتونم به اونجا برم ... دریا ، لنج ،‌ شرجی ،‌ شروه ، شعر ، نخل ... هیچ جا بندر نابو ! ... میگما من اگه دخت بندر بودم چه جوری بودم ؟ شاید واسه شما بلاگ میزدم و حرفامو با شما توش مینوشتم...نمیدونم ! ....
دوس دارم به رسم وبلاگ نویسا بگم به وبلاگ من سر بزنید...بلاگم هواش بد نیس ، البته همیشه یا ابریه یا بارونی !...
آرزو میکنم آب و هوای روح شما صاف و آفتابی باشه بدون ابر پراکنده و مه رقیق صبحگاهی !!!...
راستی سلام منو به آقای عبداللهی برسونید ...
واااااااااای داش یادم میرفت : عیدتون پیشاپیش مبارک !
هم عید شما و هم عید آقای عبداللهی !
خواستم اولین نفری باشم که اولین عید اونجوریتون ! رو تبریک گفته ، البته نمیدونم عید‌‌ِ یه «رفته» چه جوری میتونه مبارک باشه ، ولی حتما میتونه مبارک باشه پس مبارک باشه !!!!!!!!!
و چقد جای تاسفه که خانواده های شما اولین نوروز بی شما رو در پیش دارن ... دلم بیشته (درست نوشتم؟) دلم بیشته گرفت ، گفتم کامنت بذارم تا آروم بشم ولی انگاری بدتر شد تا بارونی نشدم برم ... خداحافظ

anamis دوشنبه 11 تیر‌ماه سال 1386 ساعت 10:40 ب.ظ http://anams.ir

با خنجر ازن اون نارفیقش
به سینه اون تنها شفیقش

الهه دوشنبه 18 تیر‌ماه سال 1386 ساعت 07:47 ب.ظ http://babayebaroon.blogfa.com

چه باحال کامنتا پاک میشن؟
میشه کامنت قبلی منم پاک کنین؟
اون روز خیلی حالم بد بود...
اصلا حرفای خصوصی بود چه معنی داره :پی
پاک کنید لطفا

پترات / حرف مفت چهارشنبه 20 تیر‌ماه سال 1386 ساعت 11:55 ق.ظ http://paterat.blogsky.com/

سلام ...
پترات / حرف مفت با چشمهایی که نمی بینند ...
بروز شد ٪

الهه سه‌شنبه 9 مرداد‌ماه سال 1386 ساعت 10:08 ق.ظ http://babayebaroon.blogfa.com

بزن لیوا که بندر ناله ایشه...

پروند، یک ساله شدی...

گپ پروند یتا رازن، نه سربسته که سر وازن
کسی حرفش افهمت که رفیک راه و همرازن

چوکلک پنج‌شنبه 11 مرداد‌ماه سال 1386 ساعت 09:19 ب.ظ http://www.harfenagofta.blogfa.com

khoda rahmatey bokonten

کانون جمعه 9 شهریور‌ماه سال 1386 ساعت 12:18 ق.ظ http://www.kanoon2007.blogfa.com

سلام ...نوشته ها واقعا زیبا هستند ..

سهیل چهارشنبه 21 شهریور‌ماه سال 1386 ساعت 03:12 ب.ظ

خدایش بیامرزد.

چوکلک دوشنبه 23 مهر‌ماه سال 1386 ساعت 10:35 ب.ظ http://avayejonoob.blogfa.com

music haye nabe banderi bey download

khoshhal abom yesari bezani

[بوسه]

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد