یادگار

 

آنچه می ماند به نامم یادگار
یک ، کتاب یادتن دو هم کغار

نه پسر نه دختر و همسر بود

این دو باشند حاصلم از روزگار


این دوتا تنها فقط مال منند

شمه ای از حال و احوال منند

من مسافر هستم و من می روم

این دوتا ردی به دنبال منند


گر که مقصودت شناخت بنده است

بنده ای کز این جهان دل کنده است

رهنمایت این دو مکتوب من است

این دو تا کز من فقط جا مانده است


غیر از این بشنو ولی باور مکن

تکیه برخود کن تو بر دیگر مکن

نیک و بد با هم دو بال آدمند

جز به انصاف هیچ کس داور مکن


این زمان که میل به رفتن کرده ام

سه طلاقه هرچه خواستن کرده ام

خاتمه دادم به شعر و شاعری

من وداع با شعر گفتن کرده ام


زندگی بی شعر نبودن بهتر است

این نبودن را سرودن بهتر است

این سرودن را نه با شعر وکلام

با عمل آن هم پریدن بهتر است


چون پریدن آسمانی می شود

فارغ از این جسم فانی می شود

می رود بالا به سان ذره ای

ذره ای که خود جهانی می شود


حالیا تو بد بخوانی یا که خوب

من نی ام ، نی ، از نیستان جنوب

نیک و یا بد چه تفاوت بهر این

ابر باران زای دلگیر غروب

........................................................................

 آخرین خواسته ی صالح سنگبُر از من، قبل از مرگِ خود خواسته اش ، به روز رسانی  صفحه اش با این شعر بود .

عشق

 

  تنها بلم نجات

                عشق است و بس

دیگر راهوار ها را ،      رها کن

از آنان مباش

که چون دیوژن

با چراغ در روز روشن

به دنبال خویشتن خویش می گشت

تو، خود

گمشده ی خودی

خود را دریاب

تا گمشده ات ،آهسته و آرام

چون سایه

در جانت حلول کند.

***

آنگاه من

از گل واژه های عشق

گردنبندی زرین

                برایت هدیه خواهم آورد

تا در شب زفاف

بر بلورین گردنت     

                      بیاویزی

آه ...

لحظه ای

 تنها لحظه ای

با روح فقیر من بیامیز

تا رویا را با تمامی عظمتش

پلی سازم و

 تو در کسوت یک نو عروس

همراه با

خوشبوترین عطرهای هندی

دستهای منتظر مرا به گرمی بفشاری

آه ...

حتما آنروز

روز تولد ما خواهد بود .

زبان و هویت

ظریفی می گفت :فلانی تو چرا از میان این همه سوژه که اطرافمان فراوان ریخته اند آمده ای و زبان را برگزیده ای مگر در آن چه دیده ای که رهایش نمی کنی؟

گفتم : اگر جایگاه و موقعیت زبان و نقش آن در اجتماع انسانها بدانیم جا دارد بیشتر از اینها بدان بپردازیم.

گفت : مثلا چه جایگاهی ؟

گفتم : قبل از هر چیزی آدمی بیشتر اطلاعات ،آگاهی و خاطرات و تاریخ خود را از زبان دارد .بسیار دانسته ها که از طریق زبان به او منتقل شده اند . زبان ریشه در تاریخ او دارد. پیش از ما پدران و اجداد ما با همین وسیله ایجاد ارتباط می کردند.

ملاط پیوند اجتماعی ما زبان بوده و اکنون هم هست ، چه زبان ملی ما که ریشه در تاریخ میهن دارد و چه زبان بومی ما .  

اگر ما نمی توانیم از گذشته و تاریخ خود جدا شویم به طریق اولا نمی توانیم از زبان بومی و نقشی که او ایفا می نماید رها شویم . و باز زبان شناسنامه و هویت ماست . ما از روی زبان می فهمیم که فلانی اهل کجا و کدام منطقه است .

و ... گفت: خوب کافیست ـ همین مقدار کافیست ،فهمیدم. حالا چرا در این مقطع تاریخی که دنیا در حال جهانی شدن است و می رود که بصورت یک دهکده جهانی در آید ؟

گفتم : اتفاقا این زمان که دنیا در حال کوچک شدن است ما باید بیشتر به زبان خود تکیه کنیم . زیرا اکنون که جهان به چهارراهی از اینترنت و ماهواره تبدیل شده است و سرعت ارتباطات سرسام آور است باید بیشتر از گذشته زبان خود را دریابیم . تو میدانی که در سال چندین هزار زبان از دایره روابط اجتماعی خارج می شوند و زبانهای بیگانه جای آنها را می گیرند . زبان هم که رفت یعنی تاریخ رفت . تاریخ که رفت یعنی باورها رفت . باورها که رفت دیگر چیزی از آدمی نمی ماند. موجودی بی هویت سردرگم و تابع .

اگر فردوسی پیدا نمی شد و شاهنامه را نمی نوشت ، تاریخ و هویت کهن این سرزمین در لابه لای حوادث محو و نابود می گشت .

وسط حرفم پرید و گفت : خوب بگفته خودت فردوسی این کار را کرده تو دیگر چه دغدغه ای داری که رهایش نمی کنی؟

گفتم فردوسی بزرگ این خدمت را در حق تاریخ و زبان ما و ایرانیان بخوبی انجام داده ، کاری سترگ و بس عظیم . این است که ما عرب نشدیم ـ مغول نشدیم هر چند خاکمان به تصرف آنها در آمد اما تاریخ و زبان و فرهنگمان پایدار ماند.

اما اکنون زبان بومی و محلی ما در معرض خطر و هجوم قرار گرفته است . نمی بینید چگونه لینچ و چگونه دارد مسخ می شود . که اگر چنین شد دیگر از هویت ما ساحل نشینان اثری نخواهد ماند . آری چنین است که زبان محور توجه من است .

رمیز

       یَه چیزی مثل یه خُو         که اتا تو نصف شُو

یه چیزی مثل یه غم        مثل هُندن یه نم

یه چیزی مثل گَرِک        مثل آفت زَرک

   مثل یخ که هو بشه          مثل سال که نو بشه

   مثل یه سایه یواش           که انی نه روی گاش

مثل ماه که شو اریت        مثل پا که خُو اریت

یه چیزی مثل رِمیز            پُهت اَکردن همه چیز

........................................................

رمیز = موریانه          اَنی نه = می نشیند      هندن = آمدن      گاش= آغل

گرک = بیماری گر       اریت = می رود          بشه = بشود       پهت =پوسیده

زرک = نوعی خرما     اکردن = می کند